جوك-خبر-اموزش-رايگيري-دانلود-تاريخي
تاریخ : سه شنبه 20 خرداد 1393
نویسنده : خانم بيات

زمستانی سرد

کلاغ غذا نداشت جوجه هایش راسیر کند...

گوشت بدنشو میکندومیداد به جوجه هاش!


زمستان تمام شدوکلاغ مرد...

اما بچه هاش نجات پیدا کردندوگفتند:

خوب شدمرد!راحت شدیم ازاین غذای تکراری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: مجله نوجواني ومن , ,
برچسب‌ها: كلاغ , عشق , مادر , غذا ,
تاریخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393
نویسنده : خانم بيات

داغ داغ

دانلود


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: دانلوداهنگ , ,
برچسب‌ها: دانلود اهنگ , دانلود اهنگ مرسي , دانلود اهنك امير تتلو , دانلود اهنك جديد ,
تاریخ : شنبه 13 ارديبهشت 1393
نویسنده : خانم بيات

دانلود اهنگ صدا قطع شد از ارمين تويي اف ام

حجم: 9.2 MB

 

دانلود

رمزhttp://bayatandeshe.loxblog.com/


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: دانلوداهنگ , ,
برچسب‌ها: دانلود اهنگ صدا قطع شد از ارمين تويي اف ام , تويي اف ام , دانلود اهنگ ,
تاریخ : شنبه 13 ارديبهشت 1393
نویسنده : خانم بيات

پسرکی با دختر نابینایی دوست بود و او را عاشقانه دوست داشت . هر روز که میگذشت دختر به پسر عاشق میگفت : من از خدا فقط 2 تا چشم میخوام که تو را ببینم واین جمله را هر روز تکرار میکرد . بعد از مدتي به همديگر ازدواج كردند. پسر كه دختر را خيلي دوست داشت مي خواست هر طوري شده آرزوي دختر را برآورده كند.

روزی يك نفر چشمان خود را به دختر هدیه داد

وقتی دختر بینایی خود را به دست آورد با چهره پسر مواجه شد كه او هم كور است . به پسر گفت : برو دیگه نمیخوام ببینمت

پسر در جواب گفت : من میرم ولی مواظب چشمام باش


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
برچسب‌ها: دختر كور , عاشقانه ,
تاریخ : شنبه 13 ارديبهشت 1393
نویسنده : خانم بيات

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فزیاد میزد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: مجله نوجواني ومن , ,
برچسب‌ها: عشق داستان كوتاه , عشق , ,
آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید